بخدا نمیتونم فراموشش کنم. چکار کنم دارم دیونه میشم.. . دتان می آورم تا همیشه بدانید که زیباترین منش آدمیُ محبت اوست پس محبت کنید چه به دوست چه به دشمن که دوست را بزرگ کند و دشمن را دوست بیچاره از این عشق فقط سوختن آموخت فرق من و پروانه در این است پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت روزی حرفی برای فریاد زدن خواهیم داشت.. روزی حرفی برای فریاد زدن خواهیم داشت.. این را به همه ثابت خواهیم کرد..از اون جناب تا این جناب... سهم ما از زندگی پیروزی و نور خواهد بود.. راه فتح قله هموار نیست ولی با دوست هموار تر است.. (دینی سال اول دبیرستان) خورشید مال ماست..... اینم مال تو.. مفهوم پرواز برای آنان که مفهوم پرواز را نمی فهمند، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر می شوی ! این را به همه ثابت خواهیم کرد..از اون جناب تا این جناب... یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم ......... انتظار سخت است و غریب..خیلی غریب.. به من آموختی که چگونه عاشق شوم کسی نادیده گرفت التماس چشمانم را در کابوس می بینمت که آرام از من دور میشوی میخواهم فریاد بزنم... اما صدایی ندارم.دلم میخواهد هر روز و هر لحظه و هر ثانیه بایستم و تو را گوش دهم.عطش زلال نگاهت را در میان هق هق گریه ام میخواهم از میان پرده اشکی که از تصویر نبودنت میسوزاندم.. من به صداقت دستانت زنده شدم... نگاه کن بهانه...در پس ثانیه های التهاب هنوز هستم...سینه ام آلام خستگیهای توست... در زیباترین شبهای زندگیم تورا به اسارت زنجیر انگشتانم در می آورم چرا که از عشق و از زندگی تنها لحظاتی را میخواهم که تو حضور داری.... لحظه عطش سخت جنون در حریم نگاه تو... بهانه من فردا دیگر نه از سیاهی خبری هست و نه از غروب.فردا باران پاییزی تمامی کینه ها را با خود می برد.من از بلور عطرآگین فضا برایت داستانها خواهم گفت ..سرم را روی قلبت میگذارم و تو برایم از تمامی لحظاتی میگویی که برایم معنا میکنی.. تکرار تو هرگز مرا خسته نخواهد کرد ... وقتی از تمامی دلتنگی ها ناباورانه عاجز شدم... تو فقط نگاه کردی آرام برگشتی و رفتی... شاید گریه میکردی...
و چگونه به تو عشق ورزم ، اما پس از
مدتی رفتی در حالی که نیاموختی چگونه
فراموشت کنم ، آری خواستم برای از دست دادنت
قطره های اشکی بریزم ولی افسوس اشک
هایم را برای بدست آوردنت ریختم......
کسی اشکهایم را زیر پا لگد کرد
همان کس که صدای شکستن قلبم را نشنید
نمی دانم کجاست
مدتهاست گم شده
تقصیر خودش بود ...
من که گفتم دستانم را رها نکند
میدانم که پیدایش نمیکنم
اگر روزی روزگاری تو پیدایش کردی
دستانش را محکم تر بگیر
حتی اگر به خدا هم قسم خورد
دستانش را رها نکن
این روزها.....
خدا هم بازیچه.... شده
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |