سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه ها من تنهام!!!کمک

 

کاش می دانستی‎ ‎

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت‎ ‎

من چه حالی بودم‎!‎

خبر دعوت دیدارت‎ ‎چو از راه رسید‎ ‎

پلک دل باز پرید‎ ‎

من سراسیمه به دل بانگ‎ ‎زدم‎ ‎

آفرین قلب صبور‎ ‎

زود برخیز عزیز‎ ‎

جامه تنگ در آر‎ ‎

وسراپا به سپیدی تو‎ ‎درآ‎ .‎

وبه چشمم گفتم‎ : ‎

باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟‎ ‎

که پس از این همه مدت ز‎ ‎تو دعوت شده است‎ ! ‎

چشم خندید و به اشک‎ ‎گفت برو‎ ‎

بعداز این دعوت زیبا‎ ‎به ملاقات نگاه‎ .‎

و به دستان رهایم‎ ‎گفتم‎: ‎

کف بر هم بزنید‎ ‎

هر چه غم بود گذشت‎ .‎

دیگر اندیشه لرزش به‎ ‎خود راه مده‎ ! ‎

وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند

خاطرم راگفتم‎: ‎

زودتر راه بیفت‎ ‎

هر چه باشد بلد راه‎ ‎تویی‎. ‎

ما که یک عمر در این‎ ‎خانه نشستیم تو تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت‎: ‎

مرحمت کم نشود‎ ‎

گویا بامن بنشسته دگر‎ ‎کاری نیست‎ . ‎

جای ماندن چو دگر نیست‎ ‎از این جا بروم

پنجه از مو بدرآورده‎ ‎به آن شانه زدم

و به لبها گفتم‎ : ‎

خنده ات را بردار‎ ‎

دست در دست تبسم‎ ‎بگذار‎ ‎

و نبینم دیگر‎ ‎

که تو برچیده و خاموش‎ ‎به کنجی باشی

مژده دادم به نگاهم‎ ‎گفتم‎: ‎

نذر دیدار قبول افتادست‎ ‎

ومبارک بادت‎ ‎

وصل تو با برق نگاه

و تپش های دلم را‎ ‎گفتم‎ : ‎

اندکی آهسته‎ ‎

آبرویم نبری‎ ‎

پایکوبی ز چه برپا‎ ‎کردی

نفسم را گفتم‎ : ‎

جان من تو دگر بند نیا‎ ‎

اشک شوقی آمد‎ ‎

تاری جام دو چشمم‎ ‎بگرفت

 

و به پلکم فرمود‎: ‎

همچو دستمال حریر‎ ‎بنشان برق نگاه‎ ‎

پای در راه شدم

دل به عقلم می گفت‎ : ‎

من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد‎ ‎

هی تو اندیشیدی که چه‎ ‎باید بکنی‎ ‎

من به تو می گفتم: او‎ ‎مرا خواهد خواند‎ ‎

و مرا خواهد دید

عقل به آرامی گفت‎ : ‎

من چه می دانستم‎ ‎

من گمان می کردم‎ ‎

دیدنش ممکن نیست‎ ‎

و نمی دانستم‎ ‎

بین من با دل او صحبت‎ ‎صد پیوند است

سینه فریاد کشید‎ : ‎

حرف از غصه و اندیشه بس است‎ ‎

به ملاقات بیندیش و‎ ‎نشاط‎ ‎

آخر ای پای عزیز‎ ‎

قدمت را قربان‎ ‎

تندتر راه برو‎ ‎

طاقتم طاق شده

چشمم برق می زد...

اشک‎ ‎بر گونه نوازش می کرد...

لب به لبخند تبسم می کرد...

دست بر هم می خورد‎ ‎...

مرغ قلبم با شوق ...

سر به دیوار قفس می کوبید

عقل شرمنده به آرامی‎ ‎گفت‎ : ‎

راه را گم نکنید

خاطرم خنده به لب گفت‎ ‎نترس‎ ‎

نگران هیچ مباش‎ ‎

سفر منزل دوست کار هر‎ ‎روز من است

عقل پرسید :؟‎ ‎

دست خالی که بد است‎ ‎

کاشکی‎ ...‎

سینه خندید و بگفت‎ : ‎

دست خالی ز چه روی‎ !‎؟‎ ‎

این همه هدیه کجا چیزی‎ ‎نیست‎ !‎

چشم را گریه شوق‎ ‎

قلب را عشق بزرگ‎ ‎

روح را شوق وصال‎ ‎

لب پر از ذکر حبیب‎ ‎

خاطر آکنده یاد‎


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 11:25 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

هرگز به پایان نمی اندیشیدم

چرا که می دانستم بی تو در انتهای راه خبری نخواهد بود

من فقط از پایان تو می ترسیدم

پایان تو سر آغاز مرگ تدریجی من بود

و بستن دفتر شعرش برای همیشه حال از تو می خواهم آغاز کنی

ابتدا را چون همان لحظه ای که تو را در زیر باران دیدم به پایان راه نیندیشیدم

حال می خواهم آغاز کنی همان عشق را آغاز کنی همان پرواز را آغاز کنی

از لحظه شروع لحظه ی سلام و درود از لحظه ی تلاقی دو نگاه در زیر باران شروع کنی

و چون من به پایان راه نیندیشی که اندیشیدن به پایان راه شور پرواز بی پروا را در ما خواهد کشت


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 11:25 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد،آمدی و آمدیم .
اول فقط یک دل بود . یک هوای نشستن و گفتن .
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن . یک هنوز باهم ساده .
رفتیم و نشستیم ،خواندیم و گریستیم .
بعد یکصدا شدیم . هم آواز و هم بغض و هم گریه ؛ همنفس برای
باز تا همیشه باهم بودن.
برای یک قدم زدن رفیقانه ،برای یک سلام نگفته ،برای
یک خلوت دلْ خاص ، برای یک دل سیر گریه کردن

برای همسفر همیشة عشق
باران!
باری ای عشق ،اکنون و اینجا ،هوای همیشه ات را نمی خواهم

نشانی خانه ات کجاست؟!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت 1:32 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

هرغمی که در قلب بشرجادارد


 

هرحقارتی که در شرایط بشری وجود دارد

وهرفاجعه ای که بشرتجربه می کند

همگی از یک تصمیم بشرناشی شده است

این تصمیم که ازهمدیگرکناره گیری کنیم

آگاهی متعالی خود راندیده بگیریم

گرایش خودرانسبت به همدیگربدبدانیم

ویکی بودنمان را واهی بپنداریم

بااین تصمیم ماخویشتن  حقیقی خویش را نادیده گرفته ایم

ومنفی بافی هاازهمین نادیده گرفتن به وجود آمده

تمامی خشم ناامیدی وتلخ کامی های مادراثر

مرگ ازبالا ترین شادمانی ماتولدیافته

    است از:شادمانی یکی بودن


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 12:31 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

1.هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید طپش قلب شما زیاد و هیجان زده خواهید شد اما هنگام دیدن کسی که دوستش دارید احساس سرور و خوشحالی می کنید.
2.وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولی هنگامیکه به کسی که دوستش دارید می نگرید لبخند خواهید زد
3.وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هر آنچه را در ذهن دارید بیان کنید اما در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آنرا دارید
4.شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید به مدت طولانی و مستقیم نگاه کنید اما می توانید در حالی که لبخند به لب دارید به چشمان فردی که دوستش دارید نگاه کنید
5.وقتی معشوقه شما گریه می کند شما نیز گریه خواهید کرد اما در هنگام دیدن گریستن فردی که دوستش دارید سعی بر آرام کردن او می کنید
6.شما میتوانید یک رابطه دوستی را پایان دهید اما هرگز نمی توانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید.چرا که اگر این کار را بکنید عشق همچنان قطره ای و همیشه در قلب شما باقی خواهد ماند.

نوشته شده در یکشنبه 90/5/2ساعت 1:31 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

گفتی که مرا دوست نداری . گله ای نیست


بین من وعشق تو ولی فاصله ای نیست


پرواز عجب عادت خوبیست .ولی حیف


تورفتی و دگر اثر از چلچله ای نیست


رفتی وخدا پشت وپناهت به سلامت


بگذار بسوزد دل من.مسئله ای نیست


نوشته شده در یکشنبه 90/5/2ساعت 1:30 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |


آی دنیا دنیا  دنیا              آی دنیا آی دنیا 
چه کردی با عمرما آی دنیا آی دنیا
به من خیال راحت یک نفسم ندادی
هرچی ازم گرفتی دیگه پسم ندادی
یه باغ گل میخواستم
جزقفسم ندادی
من به بد کرده چرا روبزنم
پیش دنیا چرا زانو بزنم ؟
من که خورشیدو توی قلبم دارم
واسه چی یه گوشه سوسوبزنم ؟
من دیگه دل رو هرگز به دست غم نمیدم
من دیگه بیشتر از این تن به ستم نمیدم
هرچی که مونده از عمر دیگه هدر نمیدم
هرچی دلم بسوزه گریه رو سر نمیدم
نمیگم نا امیدم نمی گم چی کشیدم
توبرد وباخت هستی تن به ضررنمیدم


نوشته شده در یکشنبه 90/5/2ساعت 1:30 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

 

با سکوت خیلی از مشکلها خودبه خود حل میشه
وقتی میخوای کسی ندونه که عاشقی
وقتی بخوای هیچکس نفهمه دلگیری
وقتی نخوای کسی بدونه ازش بدت میاد
و حتی وقتی که داری تو تنهایی پرپر میزنی
سکوت چقدر میتونه به آدم کمک کنه
وقتی به وقتش ازش استفاده کنیم
 اما
خیلی وقتها
نباید سکوت کرد و ما سکوت میکنیم
مثل وقتی که آخرین فرصت رو
برای گفتن دوست دارم از دست میدیم

  

 


نوشته شده در شنبه 90/5/1ساعت 12:36 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

وقتی کسی را دوست دارید ،
در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین
ترین غم دنیا ست .

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

وقتی کسی را دوست دارید ،
ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می
شوند .

وقتی کسی را دوست دارید ،
او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می
شمارید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ،
واژه تنهایی برایتان بی معناست .

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

وقتی کسی را دوست دارید ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید .

وقتی کسی را دوست دارید ، این طور نیست ؟

نوشته شده در شنبه 90/5/1ساعت 12:35 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

من دوست دارم روم نمی شود بگویم


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/30ساعت 12:23 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ