سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه ها من تنهام!!!کمک

اخم می کنم

 

تا ببینی جدی شدم.

چرا اینگونه سراغم می آیی؟

من به تمنای گریه ات نیست،

که تا سال ها،

تا قرن ها،

تا پایان تلخی،

زیر این خاک سرد،

قصد خفتن کرده ام.

معرفتی مانده اگر

یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،

برای من،

لبخند بزن ،لبخند !!


نوشته شده در یکشنبه 90/4/26ساعت 11:29 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

کاش تنها نبودم.

کاش هنگام تنها یی دوستی را داشته باشم که هم صحبت باشه.

کاش عشقی داشتم برایش جان بدم.

کاش .کاش .کاش.کاش.کاش.کاش .کاش.کاش فقط....


نوشته شده در شنبه 90/4/25ساعت 9:25 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

دیروز فهمیدم

 

 

دروغ بزرگیــست گذر فصل ها

بدون تــــو هیچ چیز در این دنیا نمی گذرد

همه چیز ثابت مانده بود

درست در آن لحظه که تــــو رفته بودی

پاییـــ ـزِ پاییـــ ـز بود !

با دیدنِ لبخندِ چشم هایت تازه بهــ ـار از راه رسید!


نوشته شده در شنبه 90/4/25ساعت 12:51 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

یک احساس زیبا

صادقانه میگویم حرف دلم رو بی ریا

بی بهانه میگویم مثل آنها ، همان قلبهای بی وفا ، بی وفایی نمیکنم

عاشقانه میگویم عشق من دوستت دارم

صادقانه گفتی دوستم داری ، عاشقانه عشق تو را باور کردم

از من خواستی تنها با تو باشم ، با احترام قلب تنهایم را به تو تقدیم کردم

گقتم این قلب مال تو ، همیشه وفادار تو ، هرگاه خواستی بگو تا شود فدای تو

از من خواستی به کسی جز تو دل نبندم ، میترسیدی روزی تو را ترک کنم

شاخه گل زیبای من ، پر پر نمیشوی هیچگاه در قلب من ،

به عشق پاکمان قسم تنها تو می مانی تا ابد در دل من

هیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ،

هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ،

هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را...

دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا

همان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری عزیزم خیلی دوستت دارم

گفتی دلت میخواهد همیشه در کنارم باشی،

آرزو داری سرت را بر روی شانه هایم بگذاری و آرام بخوابی ،

بیا عزیزم که من نیز بی قرارم ،

آرزو دارم در کنارت همین شعر عاشقانه را برایت بخوانم...


نوشته شده در شنبه 90/4/25ساعت 12:50 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

آغوشــــــــ  قلبت

 

گرم است...

                    اما حیف....

جایی برایم در هیچ قلبی نیستـــــــــ !


نوشته شده در جمعه 90/4/24ساعت 8:3 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

غمگینم،حیرانم و سرگردان.
تا که به که گویم هوس وصل تو دارم؟!
هوس نگاهی از سر عشق، حرف هایی عاشقانه در خفا دارم.
به که گویم؟
دل من عاشق توست؟ همه هستی من، وجود من، ز هست توست؟
به که گویم؟
که دلم مشتاق است؟ در پی وصل به تو، این چنین بی تاب است؟
به که گویم؟
که نگاهت، ان حضورت، لب خندان و وجودت،
همگی باعث امید من است؟
همگی باعث دلداری من، سبب زندگی من شده است؟
به که گویم؟
سبب جنون مجنون، سبب همت فرهاد، سبب نوشتن من،
همه این است که به معشوق بگویند:
هوس وصل تو دارم!
هوس وصل تو دارم!!
هوس وصل تو دارم!!!


نوشته شده در جمعه 90/4/24ساعت 8:2 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

اوتزاجا نویسنده معروف برای نوشتن این کتاب به شهر های مختلفی سفر کرد

و با زنان مختلفی هم صحبت شد.

یک روز اوتزاجا در خانه ای را زد زن زیبارویی در را باز کرد!!

 به اوگفت:ای زن زیبا برای تکمیل کتابم خواهان اینم که تجربه ای از زندگیت در کتابم

 بنوسیم که به کار کتابم بیاید. زن در را باز کرد و به او گفت: بفرمایید بعد ازاینکه او وارد خانه

 ای آن زن شد.صدای قفل شدن درب آمد. اوتزاجا ترسید.

زن به او گفت:شوهرم شکارچی است ممکن است الان شوهرم از شکار باز آید.

کلامش به پایان نرسید که درب بلرزه در آمد.ترسش چندین برابر شد. زن به او گفت

اگر تورا اینجا ببیند تورا از بین خواهد برد واورا به سمت کمدی کهنه  هدایت کرد ودرب

آنرا قفل کرد.

کمد سوراخی داشت اوتزاجا از آنجا میتوانست همه ی اتاق راببیند و و تمام صداها را

بشنود.شکارچی وارد شد.او مردی بود سیبل چخماقی به همراه سلاحی رعب آور و خنجری غلاف...

اوتزاجا خود را خراب کرد و...

شکارچی گفت:زن حمام را آماده کن. زن گفت: همین الان شخصی به زور وارد خانه شد و

قصد تجاوز به من را داشت اورا درکمد زندانی کرده ام.شکارچی اسلحه را آماده شلیک کرد

و از زنش درخواست کلیدکرد.

زن کلید را به او داد و گفت از من تورا فراموش...

شکارچی خندیدو به حمام رفت

زن در را باز کرد وبه او گفت برو و ادامه کتابت را بنویس...


نوشته شده در جمعه 90/4/24ساعت 8:0 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

 

 

روشن شب

روشن است آتش درون شب

وز پس دودش

طرحی از ویرانه های دور.

گر به گوش آید صدایی خشک:

استخوان مرده می لغزد درون گور.

 

دیر گاهی ماند اجاقم سرد

و چراغم بی نصیب از نور.

 

خواب دربان را به راهی برد.

بی صدا آمد کسی از در،

در سیاهی آتشی افروخت.

بی خبر اما

که نگاهی در تماشا سوخت.

 

گر چه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب،

لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش:

آتشی روشن درون شب.


نوشته شده در جمعه 90/4/24ساعت 7:33 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

hej babai.jag saknardig.vasm missa inte ditt hjarta

nyheter for detta och aldrig fick en annan dag

tro mig jag ar eno dalig flicka

juni nazanin svar du ger

Farbror berättade för mig att min blogg kommande

jag kommer oh babai

Sa inte arg pa mig

gud jag ar fdat

Men du vill inte att nagon

babai karlek

bai bai babai

Jag gillar inte mina inlagg persiska

Inte uttrakad

Kanske jag skrev tillbaka persiska

 


نوشته شده در جمعه 90/4/24ساعت 7:32 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد

 

یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم

 

و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم

 

کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید

 

و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم

 

یکی را دوست میدارم بیشتر از هر کسی

 

همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد

 

یکی را دوست میدارم 

 

که میدانم او دیگر برایم یکی نیست

 

او برایم یک دنیاست

 

یکی را برای همیشه دوست میدارم

 

کسی که هرگز باور نکرد

 

عشق مرا

 

کسی که هرگز اشکهایم را ندید

 

و ندید که چگونه

 

از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم

 

یکی را تا ابد دوست میدارم

 

کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید

 

و ندانست که او

 

در این دنیا تنها کسی است

 

که در قلبم نشسته است

 

یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم 

 

کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید

 

و لحظه ای که به او لبخند زدم

 

نگاهش به سوی دیگری بود

 

آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم

 

کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد

 

که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم

 

کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است

 

از بی وفایی هایش که بگذرم

 

برای من عزیزترین است 

 

یکی را دوست میدارم

 

ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد

 

نمیداند که چقدر دوستش دارم

 

نمی فهمد که او تمام زندگی ام است

 

یکی را با همین قلب شکسته ام

 

با تمام احساساتم بی بهانه دوست میدارم

 

کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست

 

اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد

 

یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم

 

کسی که حتی مرا

 

کمتر از هر کسی نیز دوست نمیدارد

 

یکی را دوست میدارم

 

با اینکه این دوست داشتن

 

دیوانگیست

 

اما من دیوانه تنها او را دوست میدارم


نوشته شده در پنج شنبه 90/4/23ساعت 11:52 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ