سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه ها من تنهام!!!کمک

به همه خواهم گفت:به نسیمی که گذر خواهد کرد.که تو را دارم دوست......دارم دوست!!


نوشته شده در شنبه 90/6/12ساعت 11:2 صبح توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

قشنگی فاصله ها  در این است که گاهی بیادمان می اندازد کسی هست تا دلتنگش شویم...!


نوشته شده در سه شنبه 90/6/1ساعت 5:56 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !!!
مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند...

امیدوارم مورد قبولت باشد


نوشته شده در یکشنبه 90/5/16ساعت 2:14 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

شهر اول:نگاه و دلرباییمؤدب

شهر دوم:دیدار و آشناییدوست داشتن

شهر سوم:روزهای شیرین وطلاییبووووس

شهر چهارم:بهانه و فکر جداییقابل بخشش نیست

شهر پنجم:بی وفاییخسته کننده

شهر ششم:دوری و بی اعتناییدلم شکست

شهر هفتم:اشک...آه...تنهاییگریه‌آور!


نوشته شده در شنبه 90/5/15ساعت 11:43 صبح توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

به هم که میرسیم3تاچیزهستیم:من و تو وعشق ولی ازهم که جدا میشویم4 چیز میشویم:تو وتنهایی....ومنو عذاب!!


نوشته شده در یکشنبه 90/5/9ساعت 5:20 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

هیچ بارانی ردپای خوبان را از کوچه ی خاطراتمان نخواهد شست..!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت 7:26 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

هیچ بارانی ردپای خوبان را از کوچه ی خاطراتمان نخواهد شست..!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت 7:26 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

یک روز عشق و دیوانه و تنبل و دروغگو وخبر چین...پیش هم نشسته بودن و داشتن فکر میکردن که چیکارکنن بعد از مدتی......دیوانه گفت: بیاید باهم قایم موشک بازی کننی و بعد همه رفتن قایم شدن و دیوانه چشم گذاشت...تابه 98..99..100رسید گفت من امد همه را پیدا کرد وفقط عشق مانده بود...بعداز مدتی خبرچین امد وگفت به دیوانه:عشق پشت بوته ها ایم شده!!!دیوانه تنه ی درختی را کند و رفت...تنه ی درخت لبه های بسیار تیزی داشت...دیوانه  تکه ای ازتنه ی درخت را که کنده بود برروی بوته ها ضربه میزد... بعد از چند لحظه صدای ناله را شدید و دید که عشق با دستان خونی که جلوی چشماش را گرفته بود امد بیرون...دیوانه که وقتی فهمید عشق کور شده است.!!! گفت من باید برات چه کنم و عشق ازاو خواست که همیشه با او باشد مانند عصا...وازاین به بعد عشق و دیوانگی با هم همرراه شدن...!!


نوشته شده در چهارشنبه 90/4/29ساعت 10:48 صبح توسط دخترتنها نظرات ( ) | |


نوشته شده در سه شنبه 90/4/28ساعت 1:11 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

ازبدترین روزها امیدوار باش..چون زیبا ترین بارانها سیاه ترین ابرهاست..!


نوشته شده در دوشنبه 90/4/27ساعت 10:7 صبح توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ