سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه ها من تنهام!!!کمک

به هم که میرسیم3تاچیزهستیم:من و تو وعشق ولی ازهم که جدا میشویم4 چیز میشویم:تو وتنهایی....ومنو عذاب!!


نوشته شده در یکشنبه 90/5/9ساعت 5:20 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

آدمهای ساده را دوست دارم. ....

 

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. ....

 

همان ها که برای همه لبخند دارند....

 

همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند. ...

 

آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد....

 

عمرشان کوتاه است. بسکه هر کسی از راه می رسد یا ازآنان سوءاستفاده می کند

 

یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن به آنها می دهد. .....

 

آدم های ساده را دوست دارم.  چون بوی ناب “آدم” میدهند


نوشته شده در شنبه 90/5/8ساعت 12:5 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

می ترسم عشق من عاشق نباشه

میترسم عاشقیش با من نباشه

میترسم عشقمون یک سو باشه

می ترسم او اصلا عاشق نباشه

می ترسم این دلم دلگیرم باشه

می ترسم روح من بی روح باشه

می ترسم از ان  که او دوستم نباشه

می ترسم قلبم ازم دل خون باشه

می ترسم نه او نفسهای آخر باشه

******************

خیلی می ترسم برام دعا کنید

شایید این عشق منم

عاشقم باشد

*****

من دوست دارم می ترسم بهت بگویم


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 11:27 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

هرگز به پایان نمی اندیشیدم

چرا که می دانستم بی تو در انتهای راه خبری نخواهد بود

من فقط از پایان تو می ترسیدم

پایان تو سر آغاز مرگ تدریجی من بود

و بستن دفتر شعرش برای همیشه حال از تو می خواهم آغاز کنی

ابتدا را چون همان لحظه ای که تو را در زیر باران دیدم به پایان راه نیندیشیدم

حال می خواهم آغاز کنی همان عشق را آغاز کنی همان پرواز را آغاز کنی

از لحظه شروع لحظه ی سلام و درود از لحظه ی تلاقی دو نگاه در زیر باران شروع کنی

و چون من به پایان راه نیندیشی که اندیشیدن به پایان راه شور پرواز بی پروا را در ما خواهد کشت


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 11:25 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

 

کاش می دانستی‎ ‎

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت‎ ‎

من چه حالی بودم‎!‎

خبر دعوت دیدارت‎ ‎چو از راه رسید‎ ‎

پلک دل باز پرید‎ ‎

من سراسیمه به دل بانگ‎ ‎زدم‎ ‎

آفرین قلب صبور‎ ‎

زود برخیز عزیز‎ ‎

جامه تنگ در آر‎ ‎

وسراپا به سپیدی تو‎ ‎درآ‎ .‎

وبه چشمم گفتم‎ : ‎

باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟‎ ‎

که پس از این همه مدت ز‎ ‎تو دعوت شده است‎ ! ‎

چشم خندید و به اشک‎ ‎گفت برو‎ ‎

بعداز این دعوت زیبا‎ ‎به ملاقات نگاه‎ .‎

و به دستان رهایم‎ ‎گفتم‎: ‎

کف بر هم بزنید‎ ‎

هر چه غم بود گذشت‎ .‎

دیگر اندیشه لرزش به‎ ‎خود راه مده‎ ! ‎

وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بکند

خاطرم راگفتم‎: ‎

زودتر راه بیفت‎ ‎

هر چه باشد بلد راه‎ ‎تویی‎. ‎

ما که یک عمر در این‎ ‎خانه نشستیم تو تنها رفتی

بغض در راه گلو گفت‎: ‎

مرحمت کم نشود‎ ‎

گویا بامن بنشسته دگر‎ ‎کاری نیست‎ . ‎

جای ماندن چو دگر نیست‎ ‎از این جا بروم

پنجه از مو بدرآورده‎ ‎به آن شانه زدم

و به لبها گفتم‎ : ‎

خنده ات را بردار‎ ‎

دست در دست تبسم‎ ‎بگذار‎ ‎

و نبینم دیگر‎ ‎

که تو برچیده و خاموش‎ ‎به کنجی باشی

مژده دادم به نگاهم‎ ‎گفتم‎: ‎

نذر دیدار قبول افتادست‎ ‎

ومبارک بادت‎ ‎

وصل تو با برق نگاه

و تپش های دلم را‎ ‎گفتم‎ : ‎

اندکی آهسته‎ ‎

آبرویم نبری‎ ‎

پایکوبی ز چه برپا‎ ‎کردی

نفسم را گفتم‎ : ‎

جان من تو دگر بند نیا‎ ‎

اشک شوقی آمد‎ ‎

تاری جام دو چشمم‎ ‎بگرفت

 

و به پلکم فرمود‎: ‎

همچو دستمال حریر‎ ‎بنشان برق نگاه‎ ‎

پای در راه شدم

دل به عقلم می گفت‎ : ‎

من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد‎ ‎

هی تو اندیشیدی که چه‎ ‎باید بکنی‎ ‎

من به تو می گفتم: او‎ ‎مرا خواهد خواند‎ ‎

و مرا خواهد دید

عقل به آرامی گفت‎ : ‎

من چه می دانستم‎ ‎

من گمان می کردم‎ ‎

دیدنش ممکن نیست‎ ‎

و نمی دانستم‎ ‎

بین من با دل او صحبت‎ ‎صد پیوند است

سینه فریاد کشید‎ : ‎

حرف از غصه و اندیشه بس است‎ ‎

به ملاقات بیندیش و‎ ‎نشاط‎ ‎

آخر ای پای عزیز‎ ‎

قدمت را قربان‎ ‎

تندتر راه برو‎ ‎

طاقتم طاق شده

چشمم برق می زد...

اشک‎ ‎بر گونه نوازش می کرد...

لب به لبخند تبسم می کرد...

دست بر هم می خورد‎ ‎...

مرغ قلبم با شوق ...

سر به دیوار قفس می کوبید

عقل شرمنده به آرامی‎ ‎گفت‎ : ‎

راه را گم نکنید

خاطرم خنده به لب گفت‎ ‎نترس‎ ‎

نگران هیچ مباش‎ ‎

سفر منزل دوست کار هر‎ ‎روز من است

عقل پرسید :؟‎ ‎

دست خالی که بد است‎ ‎

کاشکی‎ ...‎

سینه خندید و بگفت‎ : ‎

دست خالی ز چه روی‎ !‎؟‎ ‎

این همه هدیه کجا چیزی‎ ‎نیست‎ !‎

چشم را گریه شوق‎ ‎

قلب را عشق بزرگ‎ ‎

روح را شوق وصال‎ ‎

لب پر از ذکر حبیب‎ ‎

خاطر آکنده یاد‎


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/6ساعت 11:25 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

هیچ بارانی ردپای خوبان را از کوچه ی خاطراتمان نخواهد شست..!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت 7:26 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

هیچ بارانی ردپای خوبان را از کوچه ی خاطراتمان نخواهد شست..!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت 7:26 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد،آمدی و آمدیم .
اول فقط یک دل بود . یک هوای نشستن و گفتن .
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن . یک هنوز باهم ساده .
رفتیم و نشستیم ،خواندیم و گریستیم .
بعد یکصدا شدیم . هم آواز و هم بغض و هم گریه ؛ همنفس برای
باز تا همیشه باهم بودن.
برای یک قدم زدن رفیقانه ،برای یک سلام نگفته ،برای
یک خلوت دلْ خاص ، برای یک دل سیر گریه کردن

برای همسفر همیشة عشق
باران!
باری ای عشق ،اکنون و اینجا ،هوای همیشه ات را نمی خواهم

نشانی خانه ات کجاست؟!


نوشته شده در چهارشنبه 90/5/5ساعت 1:32 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

هرغمی که در قلب بشرجادارد


 

هرحقارتی که در شرایط بشری وجود دارد

وهرفاجعه ای که بشرتجربه می کند

همگی از یک تصمیم بشرناشی شده است

این تصمیم که ازهمدیگرکناره گیری کنیم

آگاهی متعالی خود راندیده بگیریم

گرایش خودرانسبت به همدیگربدبدانیم

ویکی بودنمان را واهی بپنداریم

بااین تصمیم ماخویشتن  حقیقی خویش را نادیده گرفته ایم

ومنفی بافی هاازهمین نادیده گرفتن به وجود آمده

تمامی خشم ناامیدی وتلخ کامی های مادراثر

مرگ ازبالا ترین شادمانی ماتولدیافته

    است از:شادمانی یکی بودن


نوشته شده در سه شنبه 90/5/4ساعت 12:31 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

1.هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید طپش قلب شما زیاد و هیجان زده خواهید شد اما هنگام دیدن کسی که دوستش دارید احساس سرور و خوشحالی می کنید.
2.وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولی هنگامیکه به کسی که دوستش دارید می نگرید لبخند خواهید زد
3.وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هر آنچه را در ذهن دارید بیان کنید اما در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آنرا دارید
4.شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید به مدت طولانی و مستقیم نگاه کنید اما می توانید در حالی که لبخند به لب دارید به چشمان فردی که دوستش دارید نگاه کنید
5.وقتی معشوقه شما گریه می کند شما نیز گریه خواهید کرد اما در هنگام دیدن گریستن فردی که دوستش دارید سعی بر آرام کردن او می کنید
6.شما میتوانید یک رابطه دوستی را پایان دهید اما هرگز نمی توانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید.چرا که اگر این کار را بکنید عشق همچنان قطره ای و همیشه در قلب شما باقی خواهد ماند.

نوشته شده در یکشنبه 90/5/2ساعت 1:31 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

<      1   2   3      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ