سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه ها من تنهام!!!کمک

 لحظه ی دیدار در پیش رویم تو را دیدم نشستی روبرویم 

گره خورد نگاهت در نگاهم و لبخندی بی اراده بر لبانم

 نگاه آرام بر گوشه لغزید چشم آرام در جستجوت چرخید

 لحظه ها بگذشت و رفتم بی قرار تجدید قرار گشتم

روز شماری روز دیدار کرد گله از گذر زمان کردم

 برسد باز لحظه ی تکرار چشمم نگران باز این بار

نرم نرمک آرام دزدکانه در جستجوت بودم کودکانه

دگر روز باز تو را دیدم این بار بهتر و بسیار دیدم

نگاه ها زیر زیر و پنهان چند کلامی و لحظه ی پایان

 غم ببردی و باز هم نمی دانم چه شود

نمی دانم در کار روزگار مانده ام آشنا صدایت لرزاند دلم

 راه یافته در وجودم شوق دیدار یاد خاطرات و ترس تکرار


نوشته شده در دوشنبه 90/4/6ساعت 10:15 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

زندگی زیباست ای زیبا پسند 

 

زنده اندیشان به زیبایی رسند

انقدر زیباست این بی بازگشت

کز برایش میتوان از جان

گذشت


نوشته شده در دوشنبه 90/4/6ساعت 10:14 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

 

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
 
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به آسمان دلم آوردی

می خواهم گریه کنم اما نمی توانم ...

می خواهم تو را به یاد بیاورم ...
 
و با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
 
اما افسوس ... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند ! ...

می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی را به یاد بیاورم ...

اما افسوس ...آخرین نگاه تلخ و سرد تو نمی گذارد ! ...

می خواهم اولین دقایق با تو بودن را به یاد بیاورم ...

اما افسوس ...

می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم

اما نه! دلم نمی آید ...

می ترسم آسمان آفتابیت را ابری سازم ...


نوشته شده در یکشنبه 90/4/5ساعت 11:2 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

می دونی همدم شبهای سیاه دل من
عاقبت سر به بیابون می زارم
میرم اونجا که صفاست
میرم اونجا که وفاست
میرم اونجا که فقط محرم این سینه خداست

اما ای یار دلم
ای دلت خونه اسرار دلم بدون هر جا که برم
تو رو با خود می برم
تو رو با خود می برم


نوشته شده در یکشنبه 90/4/5ساعت 11:1 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |


نوشته شده در یکشنبه 90/4/5ساعت 11:1 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

می خواهم از تو
بی بهانه
گذر کنم
پیله ات
از دیوارهای آهنی
سخت تراست
دیگر سرانگشتان نحیفم را
یارای ریسیدن
ابریشم های آهنی نیست
از کاویدن وجودت
برای ذره ای محبت خسته ام
دراین معدن غرور
ذره محبتی نیست
نگاهت عشق را ِز یادم می برد
آه که در چشمانت
کمی مهربانی نیست
جنس قلبت
سنگ خارا
خشم تو
چون خشم دریا
وای ازاین خشم
به دریا
هیچ ماهی نیست
این همه بهانه را
در گوشت نخواهم خواند
می دانم برای شنید نش
شنوا گوشی نیست
می خواهم از تو
بی بهانه
گذرکنم...


نوشته شده در یکشنبه 90/4/5ساعت 11:1 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

 

منتظرت هستم، زیرا می دانم تو به سوی من باز خواهی گشت .

با همه قدرت خود این انتظار تلخ را تحمل می کنم زیرا می دانم که اگر جسم تو به سویم

بازنگشت قلب و روحت به سویم می آید

و به سوی عشق ابدی و جاودانش خواهد شتافت.

قلبی که خاطره ها و خوشی ها و نگاه ها، برای ابد در آن مدفون است و با هر ضربان قلب تو

آن ها نیز به حر کت در می آیند


نوشته شده در یکشنبه 90/4/5ساعت 11:0 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

 

وقتی دلت خسته شد، دیگر خنده معنای خاصی ندارد می خندی تا از دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را پنهان کنی وقتی دلت خسته باشد، حتی اشک‌های شبانه آرامت نمی‌کنند گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای وقتی دلت خسته شد، هیچ چیز آرامت نمی کند به جز پرواز


نوشته شده در شنبه 90/4/4ساعت 9:30 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

عشق چیست؟


به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."

به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."

به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."

به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم


نوشته شده در شنبه 90/4/4ساعت 9:28 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

حالا که دست هایت چتر نمی شوند

حالا که نگاهت ستاره نمی بارد

حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم

از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم

تا آوار تنهایی بر سرت نریزد

و آرامش خیالت ، ‌خیس اشک هایم نشود


نوشته شده در شنبه 90/4/4ساعت 9:27 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ