روزگاری مردم دنیا دلشون درد نداشت هر کسی غصه ی اینکه چه می کرد نداشت چشمه ی سادگی از لطف زمین می جوشد خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی می رسد روزی که تنها در کنار عکس من خاطرات رفته ام را مو به مو از بر کنی آدمک اخر دنیاست بخند آدمک مردن همین جاست بخند آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ان خدایی که تو عاشق خوانی آدمک مثل تو تنهاست بخند
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |