عشق بیداد من باختن یعنی لحظه عشق جان سرزمین یعنی یعنی زندگی پاک من عشق لیلی و قمار مجنون در عشق یعنی ... شدن ساختن عشق دل یعنی کلبه وامق و یعنی عذرا عشق شدن من عشق فردای یعنی کودک مسجد یعنی الاقصی عشق من عشق آمیختن افروختن یعنی به هم عشق سوختن چشمهای یکجا یعنی کردن پر ز و غم دردهای گریه خون/ درد بیشمار عشق من یعنی الاسرار کلبه مخزن اسرار یعنی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر دوست داشتن عشق همیشه گفتنی نیست گاه -سکوت گاه نگاه و گاه یک پیام دوست دارم.... تو را به اندازه ابعاد نبودنم شعرهای نسروده ام بالهای نگشوده ام حرفهای نگفته ام و دیدنی های ندیده ام دوست دارم. و در میان تمام آنچه که خواستم و نشد نام تو ای خواستنی آرام جان من است جام من لبریز از شراب خنده های توست ذهن من درگیر صدای گریه های توست و با من است هر روز یاد تو نام تو و عشق تو که تو باور تمام خنده های منی. سخنی خواهم گفت از سکوت شب و من از غروب تو. گذرگاه حبوط...سخنی خواهم گفت
با تو ای اشک به یغما برده با تو ای مونس خاک با تو ای رفتن تو روح مر آزرده... -روزهاست- که تنم در دشت سکوت ناله کنان. مرثیه خوان در پی خاطره ها می گردد از وداع آخر تو با من... امشب. با تو... اشک را زمزمه خواهم کرد تا سحر... پس از آن خواهم رفت... پس از آن خواهم رفت به گذرگاه غروب به پس پرده هستی به سکوت... به تو دستمیسایم و جهان را درمییابم،
میوزم، میبارم، میتابم. رقصان در جانِ سبزِ خویش. از تو عبورمیکنم میدرخشم قصه عشق
عشق تنها یک قصه است در سطر سوم ، زمین میچرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره میبارد ...
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی دیدن بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی قطعه ی شعری نا تمام
عشق یعنی بهترین حسن ختام
به تو میاندیشم
و زمان را لمسمیکنم
معلق و بیانتها
عریان.
آسمانام
ستارهگان و زمین،
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد
چنان که تُندری از شب.ــ
و فرومیریزم
در سطر اول آن ، تو از راه میرسی و خاک بوی باران میگیرد
در سطر دوم ، آفتاب میشود و تو از درخت سبز سیب سرخ میچینی
در سطر چهارم ، تو دستهایت را به سوی مغرب دراز میکنی
در سطر پنجم ، همه چیز از یاد میرود و من به نقطهی پایان قصه خیره میمانم
.
.
.
و عشق آغاز میشود
.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |