دیگه از دست تو و ترانه هات خسته شدم دیگه از شنیدن رنگ صدات خسته شدم با کدوم بهونه بنویسم برات خسته شدم نامم غم است و از شهر دردها می آیم هر لحظه که از عمرم میگذرد به کلمه مرگ بیشتر فکر میکنم در حالی که هنوز پیری را تجربه نکردم از جوانیم هنوز بهره ای که می خواستم نبرده ام و کودکیم را درونم پنهان کرده ام .... هیچ کس مرا نمی شناسد درونم پر از حرفهای ناگفته است پر از رازهای ناگفته ... و به خودم افتخار می کنم چون درد هایی کشیده ام که مرا ساخته است و چیزهایی می دانم که هیچ کس نمی داند و پس از مرگم با کالبدم خواهد پوسید ... چقدر دلم میخواهد مرگ را پیش از انکه سر زده به خانه ام آید دعوت کنم،و چقدر دلم میخواهد گور را پیش از آنکه تبعیدگاهم شود منزلگاهم کنم، و چقدر دوست دارم به مردم بگویم من خدا را با آرزویی که کرده ام شنیده ام.من روز تولدم را با دستانی که چون گیاه رو به آفتاب در رویش است از اسمان طلب کرده ام. من سپیدی مویم را دوست ندارم شاید به خاطر انکه در این کوچه به سیاهی عادت کرده ام. آهای تموم عاشقا خبر که غصه و تنهایی اومده برای یک قضاوت گرفتان داد اومده . بدون غم اومده کنار کوه عشق، تا ببینه کدوم دلی کارش کشیده به جنون. داد دله شکته او شیونه بی داد منه جا نخورین گوش کنین صدای فریاد منه یک طرف اینجا منو یک طرفی یه آشنا قاضی ما غصه وتنهایی ، شاهدمون فقط خدا میگن که جرم تو چیه میگم : فقط عاشقشم ، میگه : یه دیونست تو بس فکر میکنه لایقشم میگم : اگه اون نباشه آروزی من میشه محال ، میگه : رسید به من فقط باشه برات خیال میگم که: اما واسه من بی تو که معنا نداره ، میگه که : این گٌِلایه و شیون و اما نداره میگم : که خورشیده منه میخوام برام نور باشه ، میگه که : روز از شب تار بهتره که دور باشه میگم: کنار شب تار، تو یک طلوع روشنی، میگه: تو روز روشن هم تو یه غروب مبهمی میگم: فقط یه بار بگه دوست دارم برام بسه ، میگه: آخه یه آدمه خیلی غریب و بی کس میگم: اگه با من باشه بی کسی هام تموم میشه،میگه :بهش حالی کنین دل خوشی هام حروم میشه میگم که: از دوری اون به گریه زنجیر شودم ، میگه که: دل بریدم و بهش بگین سیرم ازش گفت قاضی: به جرم عاشقی باید بری بالای دار آخر قصه تلخ و نمیمونه راه فرار برای خواسته آخرم گفتم : با دستاش بزاره طناب رو دور گردم میخوام به جرم عاشقی نفس نمونه تو تنم میگن وصیعتی بکن چیزی میخوای آخرعمرت ، میگم که: تابوت منو فقط بدین به دست یار یاری که با دست خودش منو کشید به کام مرگ فقط میخوام که اسم اون باشه کنارم روی سنگ آهای تموم عاشقا بهم نگید که چه بی کسی لحظه مُردم شد و برام نمونده نفسی . دوستت ندارم عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار اویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی شعله بر خرمن زدن عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
بی تو کم میارم بهت نگفتم تا حالا که بد جوری عاشقتم بهت نگفتم تا حالا اما حالا بهت میگم داری کجا ها میکشی باز این دل در به درو قشنگ مهربون من این جوری از پیشم نرو بهت نگفتم تا حالا اینکه چقدر دوست دارم این که چقدر ارزومه پیش چشات کم نیارم دلم میخواد باور کنی از ته دل میخوام ترو وقتی میگم بمون بمون وقتی میگم نرو نرو بری هزار سالم بشم چشم انتظارمت میمونم بازم برای دل تو ترانه هامو میخونم خودت میدونی که ترو از دل و از جون میخوامت
لیلی عشق من شدی من مثل مجنون میخوامت خیلی سخته که فکر کنی دوستت داره اما نداشته باشه! خیلی سخته که فکر کنی به یادته اما نباشه! خیلی سخته که فکر کنی همیشه به تو فکر می کنه اما حتی یه لحظه هم بهت فکر نکنه! خیلی سخته که مغرور باشی و اونم مغرور تر از تو! خیلی سخته که همیشه گوینده باشی اما اون چیزی نگه! خیلی سخته که نسبت بهت بی اعتنا باشه! خیلی سخته وقتی بهش بگی برو بدون هیچ حرفی و تازه با خوشحالی بره! دل هر چه داشت نثار چشمان تو کرد اما دل تو غریبه را پرستید... با اشک چشم لیلی و خون مجنون نامه ای مینویسم و به عنوان سلام به تو ای عزیز تر از جانم هدیه میکنم. سلامی که مرا میسوزاند و تبدیل به خاکستر میکند و این خاکستر با بادهای عاشقانه همراه میشود تا به سرزمین قلب تو برسد و به تو بگوید «دوستت دارم» صدف احساس می خواهم ماجرای صدفی را بگویم که روزی دریافت شنی وارد پوسته اش شده. این فقط یک دانه ی ریز بود، اما صدف را سخت غمگین کرد. چون صدف ها با آنکه بسیار ساده اند، احساس دارند... اکنون آیا او به سرنوشت تلخی که چنین وضعیت دردناکی را برایش ایجاد کرده بود اعتراض کرد؟ آیا ناسزا گفت، دادخواهی کرد، و گفت که دریا باید ازاو حمایت کند؟ آیا عالی نیست کاری که صدف با شنی بی ارزش انجام میدهد؟؟؟! هم می گوینددوستم دارند ولی معنی اش نمی دانند. اگربربال کبوتر پری نبودوبرای نوشتن ازنفسهای تودفتری نبود اگرعشق ازپنجره نیمه بازاتاقم به درون نمی خزیدودلم به سوی توپرنمی کشد اگربرای این دل خسته ام وبالهای شکسته ام سنگ صبوری نبود وبرای رسیدن به تومجال عبوری نبودونمی توانستم از بوسه هایم قصری برایت بسازم ودستهایم به دامنت نمی رسیدوشعرهایم بوی گل وپرنده نمی داد ومدام تورانمی سرود دنیالطفی نداشت......................
چه جوری بگم هنوز خیلی دوست دارم ولی
انگار از بیشتر از این بودن باهات خسته شدم
منی که عمرم و زندگیم تو چشمای تو بود
باورت نمی شه که از رنگ چشات خسته شدم
انقدر نگام کردی که دیگه زد به سرم
از اون آتیش خوابیده تو نگات خسته شدم
تو به من می گی بی انصافم و حق داری بگی
انقد آب و هوا واسم عروض کردی که من
آخر از دست همون آب و هوات خسته شدم
گفتم این کار و نکن کردی و رفتی و ببین
رفتنت دوباره نگاهم را با انتظار همخانه کرد
منتظر شدم منتظر لحظه های دیگر در کنار تو ماندن اما انتظار پوسید
گفتم حالا که میروی لااقل یک آرزو برایم بگذار
آرزوی توخالی برای دلخوشیم
و تو گفتی : در آرزوی برگشتنم بمیر.
دست تنت را بوسیدم و خدا را شکر کردم
از اینکه سر انجام فهمیدی بی تو خواهم مرد
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |