سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بچه ها من تنهام!!!کمک

حضور تو در نوشته هایم،

ونوشته هایم در حضور توست!

مرا به تبسمی بشوران،

تا دستانم برای نوشتن از تو شورش کنند!

من همینم ،

یک ذهن ِ خفه!

یک فکر  ِ ماتک زده!

مراحضور تو از خفقان می رهاند


نوشته شده در دوشنبه 90/4/20ساعت 11:42 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

پسراز پدربزرگ پرسد((نوشته رمزدار))  


نوشته شده در دوشنبه 90/4/20ساعت 11:41 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

من دلتنگم...

شب ،برایم لالایی نمی خواند،

وقتی تو نیستی .

من عادت به شمردن ستاره ها ندارم

شمردن روزهای بی تو برایم کافیست.

کاش روزهای بی تو هم تعطیلی داشت!


نوشته شده در دوشنبه 90/4/20ساعت 11:40 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

هیچ وقت خیاط خوبی نخواهی شد/ببین بازهم دلم را تنگ کردی..!


نوشته شده در یکشنبه 90/4/19ساعت 12:20 عصر توسط دخترتنها نظرات ( ) | |

زیباترین عشق عالم دوستت داررررررررررررررم .......................

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود 

روی نیمکتی چوبی ، روبروی یک آبنمای سنگی پیرمرد از دختر پرسید:

غمگینی؟

- نه

مطمئنی؟

- نه

چرا گریه میکنی؟

- دوستام منو دوست ندارن

چرا؟

- چون قشنگ نیستم

قبلاً اینو به تو گفتن؟

- نه

ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم

- راست میگی؟

از ته قلبم آره

دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید ، شاد شاد

چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد ، کیفش رو باز کرد ، عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت...

به راحتی میشه دل دیگران را شاد کرد حتی با یه حرف ساده...


نوشته شده در یکشنبه 90/4/19ساعت 11:52 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد. عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ،اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها بر خلاف غریزه هاهر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می توان گفت : که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست .
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ،
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست .
عشق ، در هر رنگی و سطحی ، با زیبایی محسوس ، در نهان یا آشکار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور می گوید:
شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید ، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید .
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را بگونه ای دیگر می بیند .
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت .
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است . اگر دوری بطول انجامد ضعیف می شود ، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد . و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار وپرهیززنده و نیرومند می ماند،
اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است ، دنیایش دنیای دیگری است .
عشق جوششی یکجانبه است . به معشوق نمی اندیشد که کیست یک خود جوششی ذاتی است ، و از ین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند و گاه ، میان دو بیگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو رو شنایی آن ، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه ، پس جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنا یی پس از عشق درد کوچکی نیست .

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید ، و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ، و پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند .
دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان ، خودبخود ،دو همسفر به چشم می بینند که به پهندشت بی کرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز می شود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن ، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه می آورد .
دوست داشتن هر لحظه پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین های دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه ، بر سر و روی این دو میزند .
عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست .
اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد.


نوشته شده در یکشنبه 90/4/19ساعت 11:48 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد !  

 پس نگو ! نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست ، قبول ندارم !  

 گرچه به ظاهر جسم خسته است ، ولی دل دریایی ست  

 تاب و توانش بیش از این هاست  

دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد ، باشد !  

دوست خواهم داشت بیشتر از دیروز 

باکی ندارم از هیچ کس و هرکس که تو را دارم عزیز !

نوشته شده در یکشنبه 90/4/19ساعت 11:46 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

ساده بگویم؛

"نگاه" زاده ی علاقه است.

اگر دو چشم روشن عشق به تو نگاه کنند،

دگر تو از آن خود نیستی.

 

زمان می گذرد،

زمانه نیز هم.

کودک می شوی.

جوان هستی و جوانی نمی کنی.

می گذری.

پیر می شوی.

می مانی.

باز هم مثل همیشه در پی گمشده ای هستی؛

که با تو هست...

نیست...

باز در پی آن علاقه ی پنهان،

آن نگاه همیشه تازه هستی.

باز آن دو چشم روشن عشق را،در غبار بی امان زمان جستجو می کنی.

غافل از آنکه او دیگر تکه ای از تو شده؛

سایه ای خوش بر دل تو.

 

گوشه گوشه ی این دل خراب،

سرشار از عطر نگاه توست؛

عزیز دل!


نوشته شده در یکشنبه 90/4/19ساعت 11:45 صبح توسط افشین نظرات ( ) | |

دوست داشتن عشق همیشه گفتنی نیست گاه -سکوت گاه نگاه و گاه یک پیام دوست دارم....


نوشته شده در شنبه 90/4/18ساعت 5:26 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

آبـی تر از آسمون اون دله دریایـیته

 


زلالـی مـثـل گـریـه هـای صـادقـانـمـی تـو

 

 

 

 

 

تو همون سنگ صبوری که واسه من تکیه گاهه

 تـوکـه جـرمی نـداری قـلـبه کـوچـیـکـت بـی گـناهه

فرسخها دلتنگی


این قلب عاشق من تا قیامت فداییته


گـریه شـده کـارشـبام


اسم قشنگت رو لبام


دائـم تـو فـکـرتـم گلم


ماه شبامی خوشگلم


خـوشـبوتـر از یاسمنی


همرنگ احساس منی


سبدسبدستاره پیشکشه برق چشمات


گلبرگا هم ندارن لطافت روی لبهات


واسه پابوست دیگه برگی نمونده رودرخت


بـس که خوبی گلدون از خجالتت شکست


گرمی دستای تورو تابستونم نداره


تـاوقتی تو کنارمی زمستونم بهاره


به قشنگی تموم قصه های عاشقانمی تو


نوشته شده در شنبه 90/4/18ساعت 5:25 عصر توسط افشین نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ