دور از تو همدرد شقایق باشم همزاده ی آه و داغ و هق هق باشم مهریست که تقدیر به قلبم زده است تا لحظه ی مرگ باید عاشق باشم توی پس کوچه ی چشمات دل من گم شده باز دنبال عشقم می گردم دنبال یه سروناز دنبال یه راهه دررو ، از قمار عشق تو ولی نه ، دلم میگه این یکی رو حتما بباز نازنین از تو قفس دلم برات پر میکشه دنبالت میام به هر جا ، تا به هر جا که بشه نمی خوام تو رو ببینه غیر من ، حتی یه گل میگم ای وای نکنه ، نکنه که اون عاشقشه بیا بریم از این دیار ، بیا بریم تنهام نذار بیا بسازیم قصر عشقی واسه هم پروانه وار بیا که من منتظرم ، بدون تو دربدرم بیخیال حرف مردم شو ، بیا بشیم دو یار ناز و ادات قشنگترین درد و غمای عالمه آخرش هُرم چشات ، آتیش به جونم میزنه چقدَر فرار کنم از دو چشای اطلسی عزیزم ناز نگات بسته به این جون منه
تا به حال نوشته بودم ؟ به گمانم نه ! پس اینبار برایت می نویسم که : دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند . میخواهمت هنوز ؟؟؟ گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند. میخوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند. هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشههایم بشوید. و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردن کافی است. به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که : دلتنگت شده ام به همین سادگی .
به او بگویید دوستش دارم ، به او که تنش بوی گلهای سرخ را می دهد به او که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم ، به او که لحن صدایش دلپذیر ترین آهنگ است. به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق و دلش به زلالیه باران است ، به او که برای من مینویسد از باران ، از شبنم ، از گرما ى عشق و .... به او بگویید دوستش دارم ، به او که قلبش به وسعت دریاست که قایق کوچک دل من در آن غرق شده ، به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعرو ترانه برد. و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد به او بگوید دوستش دارم به او که صدای پایش را می شنوم. به او که لحن کلامش را می شناسم . به او که عمق نگاهش را میفهمم ، به او که .... به او بگویید دوستش دارم ، به او که همیشه بهار من است و به او که عشق جادوانه من است..... به امید نگاهت ایستادن به روی شانه هایت سر نهادن مرا خوشتر از این ها آرزویی ست: در مسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست زندگی آب روانی است روان میگذرد.......... آنچه تقدیر من و توست همان می گذرد یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش ? ? ? ماه بیشتر زنده نیست یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله .... و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچ موقع به هم نمیرسند یاد گرفتم هرچه عاشق تربشی تنها ترمیشی سه غم اومد به جونم هرسه یکجا غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره داره ولی آخر کشد مارو غم یار اینجا در قلب من حد و مرزی
برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو
زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از آب
می تواند نفس بکشد؟؟؟
مگر می شود هوا را از
زندگیم برداری و من
زنده بمانم؟؟؟
بگو معنی تمرین چیست؟؟؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟؟؟
بریدن از خودم را؟؟؟
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |